مقالات آرشیو خبر ها
کتاب الساندرو دل پیرو ; ذهن فوتبالیست پیر می شود اما پاهای فوتبالیست هرگز / بخـش یازدهم / اختصاصی

کتاب الساندرو دل پیرو ; ذهن فوتبالیست پیر می شود اما پاهای فوتبالیست هرگز / بخـش یازدهم / اختصاصی

کتاب «Giochiamo Ancora» یا «به بازی ادامه بدهیم» کتابی است که به قلم اسطوره ی باشگاه یوونتوس، الساندرو دل پیرو منتشر شده است. در ادامه می توانید ترجمه قسمت به قسمت و اختصاصی این کتاب را دنبال کنید:

 

اتفاقات:

 

هیچگاه منتظر یک اتفاق غیر منطقی نباشید؛ در زندگی باید درد جسم و روان را احساس کرد، بدون احساس درد پیشرفت نخواهید کرد؛ بنظر من دلپیرو پس از مصدومیت در برابر اودینزه پیشرفت زیادی کرد هر چند که پیش از آن دلپیرو قهرمانی های زیادی بدست آورده بود و احساس می کرد شکست ناپذیر است؛ بدن یک ورزشکار به خوبی می داند که چه موقع خطر وی را تهدید می کند و مغز شما نشانه هایی مبنی بر وجود چنین چیزی را به شما نشان می دهد؛ گاهی وقت ها به دشواری های بزرگی برخورد می کنیم؛ گاهی خستگی ما را زمین گیر می کند، گاهی مشکلات موجود در زندگی خصوصی ما را در فوتبال ناکام می کند؛ تمام این چیزها باعث می شود تا خطر مصدومیت ما را تهدید کند، شاید اثبات این مورد از نظر علمی دشوار یا غیر ممکن باشد اما این نتیجه ی تجربه ی من در فوتبال است.

 

تجربه:

 

بسیاری از بازیکنان را می شناسم که پیش از رویارویی با تیم سابق یا یک حریف جنجالی احساس بسیاری بدی به آن ها دست می دهد؛ من به سرنوشت ایمان دارم اما به شرایط موجود خیر؛ هنگام موفقیت، شما احساس شادابی می کنید، این احساس را در آخرین فصل حضور در یوونتوس تجربه کردم؛ در این فصل از نظر فیزیکی با دشواری های زیادی روبرو شدم با توجه به اینکه من در بیشتر دیدارها روی نیمکت می نشستم؛ آزمون بسیار سختی بود، هماهنگ شدن با شرایط جدید برای بازیکن 37 ساله بسیار دشوارتر از بازیکن 20 ساله است؛ منظور من آمادگی فیزیکی نیست چرا که من زیر نظر چندین مربی بدنساز بصورت انفرادی تمرین می کنم و از این نظر مشکلی ندارم؛ اگر خستگی وجود داشته باشد باید گفت که این خستگی از نظر روانی است که بازیکن را زمین گیر می کند؛ این مغز است که ابتدا بالا بودن سن شما را تشخیص می دهد نه پاهای شما. لبخندهای ما کم می شود و دیگر احساس مسولیت نمی کنیم؛ این دو نشانه ی بالا رفتن سن است؛ پدر من سخت کار می کرد اما خانواده ی من از نظر مالی وضعیت مناسبی نداشت و به همین دلیل لباس های کوچک برادر بزرگم به من یا بچه های همسایه یا نزدیکان داده می شد؛ با این کار به همدیگر کمک می کردیم و این کار در شهر و جامعه ی ما رایج بود.

 

پایانی وجود ندارد:

 

گاهی به این فکر می کنم که والدین من برای تربیت فرزندان خود تا چه اندازه تلاش کرده اند، به خود می گویم که در تربیت فرزندان پایانی وجود ندارد؛ پدر من یک برقکار بود و در این کار به همسایه ها کمک می کرد، همسایه ی ما نیز یک معمار بود و بدون شک اگر پدرم از وی درخواستی داشت، انجام می داد؛ یک جامعه ی زیبا بود؛ با گذشت زمان به فداکاری هایی که پدرم می کرد پی بردم؛ به خوبی به یاد دارم هنگامیکه نخستین بار با یک خودروی بنز به خانه رفته بودم، خجالت می کشیدم چونکه خودروی من فقط برای دو سرنشین جا داشت و این برای خانواده ی پرجمعیت ما خنده دار بود؛ پدرم به من افتخار می کرد و چیزی نمی گفت؛ خودروی قدیمی پدرم را از پارکینگ خارج می کردم تا خودروی خود را بجای آن وارد پارکینگ کنم؛ پدرم از من می خواست تا به خوبی از خودروی قدیمی خانواده محافظت کنم، این خودروی قدیمی به من یادآوری می کرد که از کجا شروع کردم و به کجا رسیدم.

«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
حسین صالحی
حسین صالحی«مدیر سایت»
ارتباط با نگارنده: